بخش دوم گفت وگو با معمار ورزشگاه تختی
از قطار هوشمند استكهلم تا پشه های سفید چیتگر!
به گزارش مسیرساز اعتقاد دارد، «به دلیل پول درآوردن شاهد نوعی شلختگی معماری در تهران و دیگر شهرهای ایران هستیم و همه ی این مسائل یك ریشه دارد. اگر تراكم فروشی را به ۵۰ زبان زنده دنیا ترجمه نماییم، هیچ كس جز ما متوجه مفهوم آن نمی گردد. تراكم فروشی یعنی هر كسی هر كاری كه دلش می خواهد انجام می دهد.»
جهانگیر درویش یكی از معماران پیشكسوت ایرانی است كه در سال ۱۳۱۲ در ورامین متولد شده است. او دوره مقدمات معماری را در دانشكده هنرهای زیبای دانشگاه تهران، دوره تكمیلی معماری را در دانشگاه رم و دكترای خویش را از دانشگاه پلی تكنیك تورین گرفته است. طراحی و ساخت مجموعه ورزشی استادیوم ۳۰۰۰۰ نفری تختی یكی از معروف ترین پروژه های این معمار در ایران است.
پیش از این گفت وگوی این معمار با ایسنا، درباره چگونگی ساخت استادیوم تختی منتشر گردید. بخش دوم این گفت وگو كه در ادامه می خوانید، به معماری شهری و مشكلات آن اختصاص دارد.
در حال حاضر شاهد نوعی شلختگی معماری در تهران و شهرهای دیگر ایران هستیم. چه طور می توان جلوی شلختگی را گرفت؟
خلاصه بگویم، به خاطر پول درآوردن این اتفاق افتاده است. همه چیز یك ریشه دارد. اگر تراكم فروشی را به ۵۰ زبان زنده دنیا ترجمه نماییم هیچ كس جز ما متوجه مفهوم آن نمی گردد. تراكم فروشی یعنی هر كسی هر كاری كه دلش می خواهد انجام می دهد. فكر می كنید چرا ترافیك شهری ما این چنین است؟ شما در جهتی حركت می كنید كه یك نفر می خواهد به سمت بازار، یكی دیگر به سمت محل كار و دیگری به منزل برود. در واقع همه در یك جهت حركت می كنند؛ بخش مسكونی، اداری و تجاری با هم یكی و قاطی شده اند، همین مبحث باعث شلختگی معماری شده است. در قانون شهرسازی بخشی را به ساخت خانه های مسكونی و بخش دیگر را به ساخت و ساز محل های تجاری اختصاص می دهند. زمانی كه من در دانشگاه ملی تدریس می كردم، كاری كرده بودم كه هر كدام از بچه ها یك سوژه داشته باشند تا تكراری نباشد. برای مثال به یكی از دانشجوها پروژه ساخت سلاخ خانه را كه مشكل ترین پروژه در شهرسازی است، داده بودم. طبق قانون شهرسازی او باید مكان مناسب برای ساخت سلاخ خانه را در شهر پیدا و خصوصیات زمینی كه می توان این ساختمان را در آن ساخت بررسی می كرد تا پروژه اش را شروع كند. گروهی از بچه هایی كه با من كار می كردند، پروژه هایشان را انجام دادند. شاید هم اكنون كمتر كسی بداند شركت واحد یعنی چه؟ من بچه ها را دنبال این می فرستادم كه مفهوم شركت واحد را به دست بیاورند. جاهایی هست كه شب ها، اتوبوس ها آنجا پارك می كنند، همینطور باید بررسی شود تا از این مكان بیماری منتقل نشود یا اتوبوسی در خیابان خراب شود، تیم تعمیرات باید خودشان را چه طور به محل اتوبوس خراب شده برسانند. زمانی در شهرسازی مشخص بود كه هیچ جایی نمی توانند پایانه شركت واحد را جز فضایی كه برای این كار اختصاص شده، بسازند اما هم اكنون شما هر كاری را هر جایی كه دلتان بخواهد می توانید انجام دهید. به عبارتی نوعی افسارگسیختگی به وجود آمده است و به نحو دیگری هم نمی توان شهر را سر و سامان داد.
به نظر شما هم اكنون، تهران معماری خاصی دارد؟
نه. حدود ۶۰ سال پیش می توانستیم چنین تعریفی برای تهران داشته باشیم. یك زمان، وقتی در شمیران قدم می زدیم، پُر از كوچه باغ بود و هیچ دیواری به خانه ها نچسبیده بود. خانه ها در وسط حیاط ها قرار داشتند و هیچ پنجره ای رو به خیابان یا كوچه نبود. من در چنین كوچه و پس كوچه هایی زیاد قدم می زدم. بین كوچه ها فقط یك سقف شیروانی وسط باغ مشخص بود. از زمانی كه شهرداری تهران آغاز كرد به فروختن تراكم، شهر به چنین وضعی افتاد.
فكر می كنید می توان شهر را سر و سامان داد یا از بدتر شدن وضعیت آن جلوگیری كرد؟
زمانی با وزیر مسكن و شهرسازی وقت و رئیس دانشكده معماری سابق كه معاون وزیر بود صحبت می كردم و پرسیدم چه زمانی می خواهید ننگ فروختن تراكم را بردارید؟ پاسخ دادند می خواهیم در آن جهت حركت نماییم كه هیچ وقت هم در آن جهت حركت نكردند.
یعنی اگر فروش تراكم متوقف شود می توان به شهر كمكی كرد؟
اتفاقی افتاده كه نمی توانیم به عقب برگردیم یا ساختمان ها را خراب نماییم و آنها را دوباره بسازیم اما می توانیم به آنها سرنوشت دهیم. یعنی ساختمانی كه تولید شده است، فقط برای یك كار در نظر بگیریم و تكلیف شهر را روشن نماییم. باید جایی كه در آن زندگی می نماییم با وسط بازار یا یك منطقه اداری ـ تجاری فرق كند. آن قدر وضعیت بد است كه تفكیك ساختمان های اداری، مسكونی و تجاری دشوار شده است. زمانی فكر می كردم كه بهتر است بخشی از زمین ها خریداری شود، ساختمان های آنرا خراب كنند و به جایش فضای سبز خلق كنند تا تراكم جوابگو باشد اما هم اكنون تراكم جوابگو نیست. این همه ترافیك در تهران به این علت است كه سطح زمین ما پاسخگوی این همه آدم و فعالیت هایشان نیست و همه ی جهت ها شلوغ است. به عبارتی ترافیك جهتش را گم كرده است.
فكر می كنید تغییرات این چنینی در معماری شهری تا چه اندازه می تواند روی فرهنگ یك جامعه تاثیر بگذارد؟
تمام مشكلاتی كه در جامعه وجود دارد و به این زودی هم حل نمی گردد به فرهنگ ربط دارد. هم اكنون مسئله اساسی مردم این است كه جایی به منظور زندگی داشته باشند و این مسئله كه خانه زیبایی داشته باشند یا كدام منطقه از شهر باشد هم مهم نیست
مسلما تاثیر می گذارد. در مرحله ی اول این فرهنگ باید تغییر كند، چونكه افرادی كه زمانی فعالیت های سیاسی انجام می دادند و هم اكنون سیاست را كنار گذاشته اند هم درباره این مورد صحبت می كنند. تمام مشكلاتی كه در جامعه وجود دارد و به این زودی هم حل نمی گردد به فرهنگ ربط دارد. هم اكنون مساله اساسی مردم این است كه جایی به منظور زندگی داشته باشند و این مسئله كه خانه زیبایی داشته باشند یا كدام منطقه از شهر باشد هم مهم نیست. ساختمان هایی كه امروزه ساخته می شوند خالی هستند دلیلش هم این است كه عده ای با دریافت وام این خانه ها را ساخته اند و چون قسط آنرا پرداخت نكرده اند، ساختمان در اختیار بانك قرار گرفته است. بانك ها نقدینگی ندارند اما ساختمان دارند. گرچه دولت به خیلی از بانك ها كمك كرده تا جلوی ورشكستگی آنها گرفته شود. مسئولان شهری هم بارها در رسانه ها صحبت كرده اند كه بخش زیادی از خانه های خالی تهران در اختیار بانك ها است. فرهنگ، نقش مهمی دارد. امروزه، مردم حاضرند با حداقل های نیازهایشان زندگی كنند. توقعاتی مثل اینكه یك فرد باید در یك شهر زندگی كند، كجا زندگی كند؟ چگونه رفتار كند؟ فرزندش را در كدام مدرسه ثبت نام كند؟ به حداقل ها رسیده است. از طرفی منفعت جویی مردم هم به این مشكلات دامن زده است. برخی زمین هایی كه دارند، با خریدن تراكم چندین طبقه می سازند، اصلاً به این مورد فكر نمی كنند با كاری كه انجام می دهند، شهر را می كشند و شأنیت را از بین می برند. در واقع ما دیگر شهری نداریم مقدار زیادی ساختمان و راه داریم كه ما را به جایی می رساند هر كس هم كه در هر خانه زندگی می كند، راضی نیست. من تا آنجا كه می توانستم در مقابل ساخت و سازهای افراطی در كوچه ای كه زندگی می كنم، مقاومت كردم. حتی یك سوم چراغِ خانه هایی كه در كوچه ی ما تولید شده، روشن نمی شوند! این اتفاق چیزی جز منفعت طلبی و بی نظمی نیست. فردی، كاری انجام می دهد و دیگری از آن كپی می كند.
به نظر شما حاكمیت و دولت در این زمینه تا چه اندازه می توانند نقش داشته باشند؟
نقش بسیار زیادی می توانند داشته باشند.
برای آن پیشنهادی دارید؟
پیش بینی می كنم نوعی ورشكستگی اقتصادی گریبانگیر همه ی ما می گردد. تورم سالانه روی وضعیت و قیمت مسكن تاثیر می گذارد اما هم اكنون تورم در كشور ما در هر ساعت تأثیر خودش را می گذارد
زمانی می توان پیشنهاد داد كه مسأله ی اكثریت مردم، مینیموم نباشد. هنگامی كه اسنپ می گیرم و سوار هر ماشینی كه می شوم، از شغل قبلی راننده سوال می كنم كه چگونه وارد این نبرد خیابانی شده اند؟ متوجه می شوم شغل هیچكدام از آنها رانندگی نبوده است. بیشتر آنها تحصیلاتی مثل مهندسی، معماری یا رشته های دیگر دارند. شغل قبلی یكی از آنها خیاط بود در حالیكه امروزه خیاطی معنای خودش را از دست داده است. هر كسی شغل خودش را داشته اما به علت نبودِ كار، مجبور شده، راننده تاكسی شود. همین موضوع، نمونه ای از اجتماعی است كه ما می خواهیم برای آن سرنوشت تعیین نماییم. در این مملكت دو شغل بیشتر نمانده است. اكثریت، راننده شده اند و عده ای دیگر هم غذا می فروشند، وضعیت آنها هم روز به روز تغییر می كند و مجبور می شوند قیمت غذاها را بالاتر ببرند. در چنین شرایط اقتصادی چگونه می توان به مردم گفت به معماری فكر كنید؟
زمانی، ساختمانی برای تلویزیون در بندرعباس ساختم. در مدت زمانی كه آنجا بودم یك روز متوجه شدم برنامه ای در زمان نامناسبی پخش می گردد. یك روز وارد كپری (خانه های بومی آن منطقه) شدم كه همه دراز كشیده بودند، تلویزیون برای خودش روشن بود و موسیقی كلاسیك پخش می شد. پرسیدم چرا تلویزیون را خاموش نمی كنید؟ جواب دادند مقرر است تا چند دقیقه دیگر فیلمی با مبحث كابوی(گاوچران) پخش شود. وارد خانه یكی از مسئولان شدم، دیدم كه آنها هم صدای تلویزیون را بسته اند و هر كدام مشغول كاری هستند. پرسیدم چرا تلویزیون را خاموش نمی كنید؟ پاسخ دادند تا چند دقیقه دیگر مقرر است فیلم مورد علاقه مان پخش شود. به رییس تلویزیون گفتم چه خوب است كه برای زمان پخش برنامه ها فكری كنید، موسیقی كلاسیكی كه ظهر پخش می كنید، به درد آخر شب می خورد. فكرش را كنید این برنامه ریزی توسط فردی فرهنگی، انجام شده بود. ملتی شده ایم كه حتی نمی توانیم تصمیم گیری نماییم، به عبارتی همه گیج هستیم. قبول دارید یا نه؟
شما در صحبت هایتان به ساخت ساختمان های تلویزیون در شهرهای مختلف اشاره كردید. می توانیم بگوییم جهانگیر درویش سبك مشخصی برای كارهایش در معماری دارد؟
هیچگاه برای خودم سبك انتخاب نكرده ام. سبك داشتن مثل این می ماند كه آدم به دست های خودش دستبند بزند و كاری كه انجام می دهد با همان سبك بسازد. بنابراین فكر كردم بنا بر منطقه جغرافیایی و فرهنگ مردم آن منطقه، هر پروژه ای را از صفر شروع كنم. معماری هر شهر با شهر دیگر متفاوت است برای مثال در بندرعباس ساختمان تلویزیون را به سبك كپرهای آن منطقه ساختم كه به شكل مخروطی هستند. در این ساختمان از عایق صوتی استفاده نكردم، داخل دیوارها از آجر، بیرونِ آن از سنگ و وسط آن بتن است. صدا كه به سنگ می خورد، می شكند، به بتن كه می خورد پایین می رود و زمانی كه به آجر می خورد، داخل زمین می رود. زمانی كه در بندرعباس زلزله آمد، تنها ساختمانی كه حتی یك ترك هم نخورد، ساختمان مربوط به تلویزیون بود و حالا ۵۰ سال از عمر آن می گذرد در حالیكه وقتی فاندیشن آنرا انتخاب كردم همه مخالفت كردند. این ساختمان با ۸۰۰ هزار تومان ساخته شد. چون روزها گرم بود نمی توانستیم كار نماییم بنابراین بامداد ها كار می كردیم، ظهرها، كار متوقف می شد و پس از ظهر و تمام شب را مشغول به كار می شدیم. نخستین ساختمان، ۶۰ روزه به اتمام رسید و برنامه ی تلویزیون آن روی آنتن رفت.
ساخت ساختمان تلویزیون تهران چقدر زمان برد؟
ساختمان تلویزیون تهران حدود دو سال و خورده ای زمان برد و نزدیك به ۵۶ سال است كه تمام شده. ساختمان به آن بزرگی در آن زمان با ۱۲ میلیون تومان هزینه ساخته شد و نمای آن از بتن شیاردار است و زمانی كه ساختمان شیشه ای صدا و سیما را دیدم اوقاتم تلخ شد چونكه متوجه شدم فقط برای شیشه های آن ساختمان ۳۰ میلیون تومان هزینه كرده اند. سطح بخشی كه من ساختم خیلی بزرگ است و شامل یك ساختمان ۱۴ طبقه، یك ساختمان ۱۳ طبقه، ساختمان ۱۲ طبقه و یك ساختمان ۸ طبقه می گردد كه داخل هر كدام چند استودیوی بزرگ وجود دارد. هم اكنون حتی رستوران این ساختمان را هم به چند استودیو كوچك تبدیل نموده اند زمانی كه برای مصاحبه به این ساختمان می رفتم دیدم كه من را به سمت رستوران می برند و وقتی در این باره سوال كردم، جواب دادند كه رستوران را هم به استودیو تبدیل نموده اند و مجبور به تغییر كاربری بعضی از بخش ها شده اند. زمانی تعداد كارمندان آن تلویزیون ۲۵۰۰ نفر بود اما به نظر می آید این فضا دیگر پاسخگو نیست، چون تعداد كارمندان صدا و سیما به چند هزار نفر رسیده است و مجبور شدند این فضا را بالا برند.
شما نسبت به تغییر كاربری ها كه بدون مشورت معمار این بنا تولید می شود، اعتراضی ندارید؟
برای مثال تلویزیون ارومیه را شهرداری گرفته بود و می خواست این ساختمان را تخریب كند كه خوشبختانه سازمان میراث فرهنگی صنایع دستی و گردشگری این اجازه را نداد و به فكر تغییر كاربری این ساختمان هستند تا مردم هم بتوانند از آن استفاده كنند. ساختمان تلویزیون تبریز را هم من ساختم اما از آن همچنان با كاربری سابق استفاده می نمایند.
شما موسسه معماری با عنوان درویش در ایتالیا داشتید. آیا این موسسه همچنان به فعالیتش ادامه می دهد؟
در حال حاضر فعالیت نمی كند اما بیمه ی من با استفاده از كشور ایتالیا همچنان پرداخت می گردد حتی چندین بار برای نظام معماران دعوتم كردند و پاورپوینت پروژه هایم را خواستند.
در ایتالیا چند پروژه اجرا كردید؟
پروژه های زیادی انجام دادم. ساختمانی برای كارخانه مرسدس بنز ساختم كه پروژه مربوط به رییس پلی تكنیك بود. من با صرفه جویی بورس های تحصیلی ام یك مرسدس ۱۹۰ كوچك خریده بودم، چونكه محل زندگی ام با دانشگاه فاصله بسیاری داشت. روزی كه رفتم ماشین را تحویل بگیرم، مسؤول مربوطه به من اظهار داشت: «زمینی دارم و نظرت را درباره آن به ما بده» كه من هم گفتم این پروژه برای من نیست حتی این مورد را به همسرم هم منتقل كردم كه گفت «وقتت را تلف نكن این پروژه برای تو نیست». من هم یك نقشه ی پُر از خط برای مسوول مربوطه بردم. چند روز بعد با من تماس گرفت كه این چه نقشه ای است كه برای من آوردی؟ من هیچ چیز از آنرا متوجه نشدم. حتی یك عدد هم روی آن ننوشتی! اما این را متوجه شدم كه این كار را باید به تو بدهم. خانه های مسكونی زیادی در ایتالیا ساخته ام كه بخش زیادی از آنها هم ویلایی بوده است. یك زمانی دیگر خسته شده بودم و هر متقاضی كه پیشم می آمد آنقدر قیمت بالایی می دادم كه پشیمان شود. با این وجود برخی راضی می شدند پروژه شان را به من بدهند. حتی صاحب یكی از خانه ها پس از ۳۰ سال تصمیم گرفت، خانه اش را بفروشد و دنبالم می گشت تا برای فروش خانه اش اجازه بگیرد. یادم می آید یك خانه برای دو خواهر ساخته بودم كه همیشه با هم قهر بودند و بنابراین هم اتاق قهر برایشان طراحی نموده بودم. به عبارتی هر كسی به نحوی به خانه ای كه برایش طراحی نموده بودم علاقمند بود. درشهرهای مختلف آمریكا همچون سانفرانسیسكو، مریلند، دالاس و ویرجینیا پروژه های بسیاری طراحی كردم. حتی یك خانه در منطقه ای به نام تیبورون در كالیفرنیا كه كمتر كسی آنجا را می شناسد و ملك های بسیاری گرانی دارد، ساختم. صاحب خانه پس از سال ها برایم پیغام فرستاد كه چرا نمیایی بچه ات را ببینی؟ حتی یك مركز تفریحی با ظرفیت ۱۲ هزار نفر در هیوستون تكزاس ساخته ام.
شما تجربه تحصیل و زندگی در خارج از ایران را داشته اید. می توانید با عنایت به چنین تجربه ای بگویید كدام معماری كه در كشورهای مختلف دیدید جذابیت زیاد برایتان داشته است؟
هر روز به كتابخانه می رفتم و سر راه برای ناهار یك نان می خریدم و وسط آنرا با سُس خردلی كه از رستوران كنار نانوایی بر می داشتم، پُر می كردم و آنرا داخل پاكت می انداختم و به كتابخانه می رفتم. روزی هفت تا هشت ساعت كار و مطالعه می كردم. گاهی وقت نمی كردم غذا بخورم
من در زندگی شانسی آوردم و دو بورس داشتم. یك بورس از دانشگاه پلی تكنیك كه تمام مخارجم از هزینه ی اتاق گرفته تا پول شستن لباس هایم را می دادند. یك بورس نقدی هم بعنوان تبادل بین المللی داشتم كه به دانشجو پول نقد پرداخت می كردند، همینطور یك بلیت مجانی هم در اختیارم می گذاشتند كه یك مرتبه با پدرم تماس گرفتم و گفتم من یك بلیت مجانی دارم و می توانم به ایران بیایم اما پدرم اظهار داشت: «می خواهی بیای اینجا چكار كنی؟ تو جوان هستی و برو دنیا را ببین». با چنین شرایطی هر سال به مدت سه ماه تمام اروپا را گشتم. چیزهایی دیدم كه شاید نمی توانستم هیچ وقت در زندگی ام ببینم. زمانی كه در كشور سوئد بودم تحقیق روی طرح استقامت تحت اشكال مقاوم در معماری را آغاز كرده بودم و از كتابخانه آرشیتكت ها یكسری كتاب به دست آورده بودم. بنابراین هر روز به كتابخانه می رفتم و سر راه برای ناهار یك نان می خریدم و وسط آنرا با سُس خردلی كه از رستوران كنار نانوایی برمی داشتم، پُر می كردم و آنرا داخل پاكت می انداختم و به كتابخانه می رفتم. روزی هفت تا هشت ساعت كار و مطالعه می كردم. گاهی وقت نمی كردم غذا بخورم. بعدها متوجه شدم كتابخانه ساعت چهار تعطیل می شده و من تا ساعت ۹ شب در آنجا می ماندم اما مسئولان آنجا برای آنكه من را اذیت نكنند، كاری به كارم نداشتند و می رفتند و می گفتند كارش كه تمام شود خودش در را می بندد و می رود. یك روز یك ورق كاغذ كم آوردم و آنرا از منشی كتابخانه گرفتم. روز بعد دیدم جایی كه من می نشستم یك دسته كاغذ برایم روی میز گذاشته اند. وقتی افراد متوجه می شدند یك نفر كار خوبی انجام می دهد، به هر شكلی كمكش می كردند.
نامه ای از دانشگاه پلی تكنیك داشتم تا آنرا برای انجام پروژه ام به استاد مربوطه ای كه در كشور سوئد بود تحویل دهم. من این استاد را نمی شناختم و او بعدها به ایران آمد. زمانی كه به او رجوع كردم از من پرسید می خواهی اینجا كار كنی؟ گفتم نه، می خواهم برای انجام پروژه دانشگاهی و مطالعه از فضای كتابخانه ای استفاده كنم. به من گفت پسری همسن تو دارم كه آن هم معماری می خواند اگر مسافرت نمی رفتی از تو دعوت می كردم كه به منظور زندگی به خانه ما بیایی تا پسرم همه جا را به تو نشان دهد. بعد هم گفت، برایت برنامه ریزی می كنم تا بتوانی شهر را ببینی. من یك اتاق وسط یك راه پله اجاره كرده بودم كه یك حمام هم داشت. پس از یك ساعت متوجه نامه ای شدم كه او برایم فرستاد. در نامه نوشته شده بود فردا چه كسی از دانشگاه دنبالم می آید و جاهایی كه مقرر است ببینم، كجاست؟ فردای آن روز یك نفر دنبالم آمد و جاهای دیدنی بسیاری را نشانم داد. وقتی جاهایی كه در آنجا دیده بودم را با ایران مقایسه می كنم، دیوانه می شوم. یادم می آید شهركی را دیدم كه برای رشد یك میلیون جمعیتِ آینده این كشور آماده شده بود اما هیچكس آنجا زندگی نمی كرد به عبارتی تازه راه افتاده بود. من را آنجا رها كردند و گفتند خودت اینجا را كشف كن. از برخی ساختمان ها و فضاهای دیدنی شهرك دیدن كردم اما حتی یك نفر را هم آنجا ندیدم، سپس وارد یك مترو شدم. جایی بود كه بلیت می خریدند، روی نقشه مسیرم را مشخص كردم و بلیت را تحویل گرفتم اما داخل مترو هیچكس نبود، جلوی در قطار ایستادم، درِ قطار خود به خود باز شد و من سوار شدم، در تمام مدتی كه داخل قطار بودم به دنبال دكمه ای می گشتم كه وقتی به مقصد رسیدم، با فشار دادن آن قطار بایستد اما چیزی پیدا نكردم. در كمال ناباوری، قطار درست همان جایی كه روی نقشه مشخص كرده بودم، متوقف گردید و من پیاده شدم. آن زمان در استكهلم از بلیت های هوشمند استفاده می كردند. حدود ۶۰ سال پیش من تجربه های اینچنینی داشتم. نمایشگاه بین المللی ۱۹۵۸ را هیچ كس به خاطر ندارد اما من خودم از نزدیك آنرا دیدم. شهرهای زیادی دیدم و هر كدام به نحوی برایم كشف بود و فكر می كنم بهترین روزهای زندگی ام را در چند سالی كه تابستان ها به وسیله بلیت هایی كه بورسیه می گرفتم، تجربه كردم.
می دانید هم اكنون فاضلاب خانه های اطراف دریاچه چیتگر چیست؟ یك چاه سیاه. یعنی آب مصرفی هر خانه به چاه سیاهی می ریزد كه به دریاچه ی چیتكر نشت كرده و در بخشی از آن با تجمعی از پشه های سفید روبه رو هستیمساختمان های بسیاری را دیدم كه هر كدام فلسفه ای برای خودشان داشتند. ساختمانی كه فكری پشت آن باشد همیشه خوب می گردد اما ساختمانی كه بی فكر ساخته شود، جایی برای فكر كردن هم نمی گذارد. من برای شما یك مثال می زنم تا متوجه منظورم شوید. یك روز صدایم كردند تا درباره ساختمان های بزرگی كه در كنار دریاچه چیتگر می ساختند مشورت بگیرند. پس از اینكه صحبت های آرشیتكت به اتمام رسید، پرسیدم برای فاضلابِ چنین ساختمان های عظیمی فكری كردید؟ به خاطر من فاضلاب را راه اندازی كردند اما آن فرد خسته شد، استعفا كرد و رفت. می دانید هم اكنون فاضلاب آنجا چیست؟ یك چاه سیاه. یعنی آب مصرفی هر خانه به چاه سیاهی می ریزد كه به دریاچه ی چیتكر نشت كرده و در بخشی از آن با تجمعی از پشه های سفید روبرو می باشیم. شما این مورد را با شهركی در سوئد كه قرار بود در آینده یك میلیون جمعیت داشته باشد اما در آن یك آدم هم زندگی نمی كرد، مقایسه كنید.
یك روز از وزارت مسكن ایران با من تماس گرفتند. من خارج از ایران بودم. گفتند گروهی می خواهند سرمایه گذاری كنند. ما فكر كردیم شما دفتری درست كنید و مسوولیت تمام پروژه های مربوط به آنرا بر عهده بگیرید. من، دو شرط گذاشتم. چون خرید تراكم مُد شده بود، شرط اولم این بود كه تراكم نخرند. معاون وزارت مسكن كه باید جلوی خرید تراكم را می گرفت به من گفت اگر تراكم نخرند كه صرفه اقتصادی ندارد! من هم شرط دوم را مطرح نكردم. اصرار كرد كه شرط دوم چیست، من هم گفتم اول كارهای زیر بنایی را انجام دهند بعد ساختمان بسازند. پاسخ داد: «كارهای زیر بنایی كه وظیفه آنها نیست». در حالیكه ساخت اقدامات زیربنایی مربوط به خودشان بود. مگر می گردد آدم كارهای زیر بنایی را انجام ندهد و ساختمان بسازد؟! من مسوولیت این كار را بر عهده نگرفتم و هیچ وقت نخواستم فقط برای آنكه پروژه بدهم و پول بگیرم، كار كنم. به خاطر می آورم یكی از وزرا درباره تراكم فروشی صحبت های بسیاری كرد و زمانی كه به ایران آمد فقط توانست یك ماه جلوی فروش تراكم را بگیرد. تراكم فروختن به معنای این است قانونی بگذاریم كه بتوانیم آنرا بفروشیم. قانون شهرسازی تراكم را برای مناطق مختلف تعیین می كند یعنی حقوق مردم نسبت به مالكیت آنها، حالا شما آنرا بفروش، یعنی قانون و حقوق مردم را می فروشی. هم اكنون شهر دیگر جهت ندارد.
به خاطر می آورم یكی از وزرا درباره تراكم فروشی صحبت های بسیاری كرد و زمانی كه به ایران آمد فقط توانست یك ماه جلو فروش تراكم را بگیرد. تراكم فروختن به معنای این است كه قانونی بگذاریم كه بتوانیم آنرا بفروشیم
زمانی قرار بود با راه اندازی تالار وحدت، تئاتر شهر و برخی فضاهای دیگر راسته ای با عنوان پاتوق فرهنگی در شهر تهران صورت گیرد. شما اطلاعاتی درباره آن پروژه ندارید؟
نه. اطلاعاتی ندارم. اما با كپی هم موافق نیستم. نباید معماری قدیم را تكرار نماییم. اما می توانیم خاطره ای از معماری قدیم را در بعضی پروژه ها اجرا نماییم تا بدانیم كه در ایران و تهران هستیم.
در حال حاضر چنین پروژه هایی در تهران داریم؟
نه.
حتی برج آزادی یا تالار وحدت؟
زمانی كه به ایران آمدم طرحی را كه حسین امانت برای برج آزادی كشیده بود، متوقف كردند و خواستند من هم طرحی برای این پروژه بكشم. طرحی كشیدم و تحویل دادم اما گفتم وقتی تصمیم تان را برای ساخت این پروژه گرفته اید، چرا همان را اجرایی نمی كنید؟ كه در نهایت این اتفاق هم افتاد.
ایسنا ـ كبریا حسین زاده
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب